رسم است که برای نوشتار نویسندگان کلمات را آرام آرام کنار هم می چینند تا خواننده ذهن خود را به کوچه های خطوط برساند و با عبور از آن به مقصود متن برسد آنجا که غایت نویسنده بیان نا شناخته ای باشد؛یا اینکه سفره ی کلام را بی مقدمه باز می کند و معانی را به جان ها می نوشاند آنجا که غایت بیان آشنا باشد؛
اما من در این نوشتار بین دو راهی ای مانده ام ؛حال که می خواهم سخن از جانی،پیری،مرادی و عشق و هستی ای کنم،آنگاه که به عظمت روح او نگاه می کنم و کوچکی جسم خود را می بینم نه تنها نوشتار،که باید خود را از خطوط مقدمه ،هزاران سال عبور دهم تا شاید گوشه ای فهم ،آنهم از روی لطف الهی بر پیاله این درویش بریزند؛
اما آنگاه که نگاه به منظرش می کنم و گوش به کلام مردمی اش می دهم گویی او دل و جان من است، وقتی که صدای سالهای دور او را می شنوم که از ظلم و جوری که بر مردم رفته لرزان است و نفس نفس می زند و یا آنگاه که همچون جدش بر منبر بی هراس بر حاکمان جور می شورد و حق خدا و مردم پا برهنه را طلب می کند،حلقوم آنها میشود و فریاد می زند و او را برای گفتن حق به تبعیدگاه می کشانند خانه به خانه و در به در ؛
بین او و قنداقه هایش فاصله می اندازند تا نکند این عارف واصل که حال در تکامل سیرش از حق به خلق روانه شده و بر قلب ها نازل،بساطشان را برچیند و قومش را از دریای تلاطم با عصای موسوی اش عبور دهد و حکومت هزاران ساله فراعنه را در امواج مستضعفین غرق کند؛این دوری داغی شد بر قلب های ملتی که روح خدا را از جسم خود جدا می دید، ناگهان شعله های کوچک نمرودها را سوزاند و روح خدا را به خواست خدا سرد و سالم بر آغوش ها نشاند تا دوباره آیات الهی برای ملتی تلاوت شود و روح خدا فریاد زد که من به پشتوانه این ملت دولت تعیین می کنم ،من توی دهن این دولت می زنم ؛و شد آنچه شد؛
و آن روزها که برخی دوری گزینی از عوام را نوعی عرفان تعریف می کردند روح الله مانند مولایش خود را سرگرم به بازی با چهره کودکان میکرد و می خندید با لبخند آنها؛و آنگاه که برخی میزان را ثروت می دانستند فریاد برآورد که تار موی کوخ نشینان را به کاخ نشینان نخواهم داد؛و آنگاه که مقدس مآبان احمق فدائیان راه خدا را کشتگان نفس او می خواندند،او که طی کرده بحث ها و درس ها بود و همه ی متونی را که برخی هنوز گیر در فهمش بودند را تدریس کرده بود،در حضور دست پینه بسته های مجاهدت، تاریخ اسلام را از داشتن ملتی چون ملت ایران و جوانانی چون جوانان ایران فقیر دانست و فرمود:من از این چهره های نورانی شما احساس حقارت می کنم و از این گریه های شوق شما حسرت می برم و خطاب به چهله نشینان و ذکر لسان بدستان گفت سالیانی عبادت کردید خدا قبول کند ورقی هم از سخنان می آلود این قنداقه های من بخوانید و ببینید که چگونه طی طُرُق کرده اند؛
و در جرعه آخر نوشتارش او که حق بقاء بر مردم داشت و آنها را از یوغ استکبار و استبداد شیطانی رهانیده بود،پدری که صبح را هدیه آورد و نعمت عظیم جمهوری اسلامی را برای ایران به ارمغان آورد از ملت خواست تا قصورهایش را ببخشند!
و با دلی آرام و قلبی مطمئن سیر سوم کرد و از خلق به حق پرواز،تا همچنان حقیقتی زنده و جاوید باقی بماند.